خرد کردن روح مترادف
- صفحه اصلی
- خرد کردن روح مترادف
معنی خرد کردن واژگان مترادف و متضاد. 1 ريزريز كردن، شكستن، له كردن 2 درهمشكستن، نابود كردن 3 تبديل كردنروح (فرهنگ معین): بوی خوش، نشاط، آسایش، مهربانی [خوانش: (رَ) [ع] (اِ)] روح (فارسی به انگلیسی): Apparition, Esprit, Inner Man, Juice, Phantom ...
به خواندن ادامه دهیدspirit someone/something away, off, out, etc. To move someone or something out of or away from a place secretly. مخفیانه کسی یا چیزی را از مکانی خارج یا دور کردن. Within days of the invasion, Medvedchuk disappeared from his Kyiv house arrest, leading many to believe that Russian special forces had managed ...
به خواندن ادامه دهیدمعنی خرد کردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید
به خواندن ادامه دهیدو. روح یک وجود فراطبیعی مانند شبح ، پری یا فرشته است که فراتر از ماده انگاشته میشود. [۱] در برخی باورهای مذهبی اعتقاد بر این است که روح انسان در واقع همان جان او است و پس از مرگِ پیکر انسان ...
به خواندن ادامه دهیدdecline (فعل) خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن. remit (فعل) خرد شدن، بخشیدن، امرزیدن، معاف کردن، پول رسانیدن ...
به خواندن ادامه دهیددانش و خرد مترادف معرفت شناسی Epistemology کاربرد دارند. ... برای او خرد، دانش، جان تجلی سخن خدا بنا بر انجیل مسیحیان روح القدس اند. ... پرستنده باشی و جوینده راه/ به ژرفی به فرمانش کردن نگاه. خرد یکی از ...
به خواندن ادامه دهیدمعنی واژهٔ خرد کردن در فرهنگ فارسی معین به فارسی، انگلیسی و عربی از واژهیاب. 0. یک واژه بنویسید جستوجو در همهٔ واژهنامهها. همه; دهخدا; معین; عمید; مترادف;
به خواندن ادامه دهیدفهم؛برداشت از هر چیزی با توجه به برداشت های قبلی که در ذهن به صورت افکار انباشت شده است. درک. کلمه ( فهم ) به معناى آن است که ذهن آدمی در برخورد با خارج به نوعی عکس العمل نشان داده و صورت خارج را ...
به خواندن ادامه دهیدمعنی: تبدیل به پودر کردن. معانی دیگر: وابسته به اتم، وابسته به اتم گرایی، (با سلاح اتمی) نابود کردن، تجزیه کردن، (به اجزای کوچک) بخش کردن، خردیز کردن، (جسمی را) به اتم های خود تجزیه کردن، اتم کردن ...
به خواندن ادامه دهیدخرد ما را به بصیرت فرا می خواند، نه اینکه حماقت احمق را منعکس کنیم، بلکه از آن فراتر برویم. این فراخوانی است برای اطمینان از این که پاسخ های ما به جای واکنش از روی حماقت، توسط خرد هدایت می شود.
به خواندن ادامه دهیدمترادف خرد: ... خردان . ۳ - باریک دقیق . یا خرد و خاکشیر کردن. خرد کردن . یا خرد و خمیر شدن . ۱ - له شدن کوفته شدن . ۲ - بسیار خسته شدن . ... اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح ...
به خواندن ادامه دهیدواژگان مترادف و متضاد ... ، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، بستری کردن، دهان بند بستن، پوزهبند بستن، مانع فراهم کردن برای، از روی ...
به خواندن ادامه دهیدمترادف شکوه: اهمیت ... مشکیزه. مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغاله شیرخواره. ( یادداشت مؤلف ). مشک خرد که از پوست بزغاله شیرخوار بود. ... جلوه کردن به بزرگی و جلال و خوبی ، و بر این قیاس شکوهد، شکوهید ...
به خواندن ادامه دهیدباطل کردن، نقض کردن، برهم زدن معامله ۱ - ( مصدر ) زایل کردن شکستن جدا کردن ۳ - تباه گردانیدن رای ۴ - باطل کردن ( بیع قصد و آهنگ و مانند آن ) ۵ - ویران ساختن ۶ - تعلق گرفتن روح انسانی بعد از مفارقت بدن به جسم نباتی مقابل نسخ مسخ ...
به خواندن ادامه دهیدواژگان مترادف و متضاد. نمایش تصویر. معنی. حذف کردن. معنی 1- خط زدن، پاك كردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن. 2- كنارگذاشتن، كنار زدن. 3- ساقط كردن، انداختن. انگلیسی delete, eliminate, omit, elide, dele, expurgate, pretermit ...
به خواندن ادامه دهیدجان نکنده بتن است ؛ به توبیخ بکاهلان و تن آسایان گویند و از آن این خواهند که چون کار کردن از قوت بدن بکاهد کاهل از آن رو از کار تن زند. (امثال و حکم دهخدا). کار بجان و کارد به استخوان رسیدن ؛ کارد ...
به خواندن ادامه دهیدبپرس. سوالت رو اینجا بپرس همه سوال ها. معنی له کردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید.
به خواندن ادامه دهیدمعنی خرد کردن در مترادف و متضاد زبان فارسی: ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهمشکستن، نابود کردن، تبدیل کردن
به خواندن ادامه دهیداسم: بینش (پسر) (فارسی) (تلفظ: bineš) (فارسی: بينش) (انگلیسی: binesh) معنی: دیدن، بینایی، بصیرت، ( اسم مصدر از دیدن )، ( به مجاز ) قدرت ادراک و شناخت معمولاً وسیع و ژرف، ( به مجاز ) نگرش، ( در قدیم ) توانایی رؤیت، ( در قدیم ) چشم، ( اَعلام ...
به خواندن ادامه دهیدیا گوهر به تیشه شکستن . خرد و بقطعات کردن گوهر بضرب تیشه . یا گوهر به دریا بردن . عملی لغو و بیهوده کردن زیره بکرمان بردن . یا گوهر به رشته کردن . گوهر نشاندن ترصیع . گوهر برشته کردن پارسی ترصیع بود .
به خواندن ادامه دهیدمترادف گزیدن: اختیار کردن، انتخاب کردن ... سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی ). ... بگزین طریق حکمت و مر تن را مگزین به دین و جان و خرد مگزین.
به خواندن ادامه دهیدمعنی شعر نیایش فارسی ششم. به نام آن که جان را فکرت آموخت *** چراغ دل ،به نور جان بر افروخت. 🍁 معنی (1)» به نام خدایی آغاز می کنم که به روح و جان انسان قدرت فکر کردن آموخت. دل انسان را با نور علم و نور ...
به خواندن ادامه دهیدپر خدنگ تو هست شهیر روح القدس پرچم رخش تو هست ناصیه ٔ حور عین . خاقانی . عقابان خدنگت خون سرشته برات کرکسان بر پر نبشته . نظامی . خدنگی رسته از زین خدنگش که شمشاد آب گشت از آب و رنگش . نظامی .
به خواندن ادامه دهیدواژگان مترادف و متضاد. نمایش تصویر. معنی. حس کردن. معنی احساس كردن، در يافتن، درك كردن، بو بردن. انگلیسی sense, feel, perceive, to feel. عربی إحساس، معنى، حاسة، مغزى، إدراك، اتجاه، عقل، صواب، ذوق، غريزة ...
به خواندن ادامه دهید• مترادف: crush, defeat, overcome, quash, ... با این بی رحمی آن ها روح prisoner را ... اصطلاح ژئوتکنیک کاهش عناصر و مواد زاویه دار در اثر عمل شکستن و یا خرد کردن و یا برخورد مواد با یکدیگر که تبدیل به شن وماسه می شوند.
به خواندن ادامه دهیدواژه دماغ یک واژه کاملا پارسی است چون عربی آن می شود الانف و ترکی آن می شود بورن واژه دماغ صد درصد پارسی است. باد دماغ شدن= حالتی از امام و گرفته شدن بینی. ( لهجه تهرانی وصفنارد منطقه ۱۷ ) این واژه ...
به خواندن ادامه دهیدمعنی: سامان، خیال، ضمیر، مشعر، خاطر، خرد، عقل، ذهن، تصمیم داشتن، مراقب بودن، یاداوری کردن، بخاطر آوردن، تذکر دادن، اعتناء کردن به، ذکر کردن، مواظبت کردن، ملتفت بودن. معانی دیگر: خاطره، یاد ...
به خواندن ادامه دهیدمترادف هوش: خرد، عقل، درایت، فراست، فهم، کیاست، ادراک ... آمیختن و پریشان شدن قوم و فتنه افتادن میان ایشان از حرام جمع کردن مال ... اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح ...
به خواندن ادامه دهیدفراست. [ ف ِ س َ ] ( ع اِمص ) فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. ( غیاث اللغات ). فراسة : کلیله گفت : توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت : به خرد و فراست خویش.
به خواندن ادامه دهیدابراز احساسات کردن = پرشور بودن، برانگیخته بودن، باانگیزه بودن، به شور آمدن، شورانگیز بودن، باانگیزگی خود را به نمایش درآوردن ... بیروح = بیجان، خشک، سرد، یخ، خاموش، یخزده، خموش، بی جنب وجوش ...
به خواندن ادامه دهیدمترادف عقل: خرد، دها، ذکاوت، فهم ... - عقل طبیعت ؛ بست کردن شکم. ... دیدگاه آنان اگر تمامی جنبه های وجودی انسان را از قبیل تن و نفس یا روح و روان و جان را محو نمائیم آنگاه عقل مجرد او سر جای خود باقی ...
به خواندن ادامه دهیدچه بخواهید با ما کار کنید و چه علاقه مند به کسب اطلاعات بیشتر در مورد محصولات ما هستید، مایلیم از شما بشنویم.